مناجات با امام زمان (عج)
لحـظـه ها را مـتـوسل به دعــائـیـم بـیـا سـالیـانی ست که دل تـنـگ شـمائـیم بـیا وسعتت در دل این ظرف نشد جا ماندیم تشنـه ازحسرت رویت لب دریا ماندیم چشممان خشک شد از وسعت این بی آبی و نـداریـم دگـر طـاقـت ایـن بــی آبــی در قـنوت دلـمان خواهش باران داریـم نـدبه خـوانـیم و تـمنـای بـهـاران داریم پس ببار ای پسر حضرت باران بر ما! که ترک خورده زمین از اثر این گرما دامـن دشـت شــده ســفــرۀ راز دل مـا داغ آلالــه نــشــانــی ز نــیــاز دل مــا ما که در راه تو عمری ست تمامی گردیم گـرد بادیـم و به دنبـال شـما می گـردیم چند جمعـه دلـمان را سـر راهـت آریم تـا بـدانـی که تـمـنـای وصـالـت داریـم شهرمان را ز رخ چون قمرت روشن کن کوچه ها را پُر از نسترن و سوسن کن آسمان خواهش یک جرعه نگاهت دارد نه که ما فاطمه هم؛ چشم به راهت دارد |